پر از خنده ام و انرژی.دلم می خواهد فریاد بزنم.بلند بلند بخندممی بینمش.

حالش خوب نیست.حوصله ی من و انرژی ام را هم ندارداگر انگونه باشم که هستم فرار می کندناراحت تر می شود حتی‌.می شوم یکی مثل خودش.لبخند کمرنگ و جدی البته

پر از دردم،پر از بغض،از آن حال هایی که وقتی دلت برای خودت می سوزد آن شکلی می شوی.پر از گریه اصلا.پر از توقع و انتظار.پر از "حرف های نگفته".می بینمش

می فهمم تحمل من و حالاتم را ندارد.محل نمی دهد در این صورتاز "بی محلی" می ترسم.هنوز نرسیده ام به او لبخند میزنم،با انرژی سمتش می روم.انگار نه انگار!

دردم از درون می کشد مرارهایم نمی کند.دیوانگی ام را که می بیند ارام می شودبعد از رفتن او اما من می مانم و احساسماحساسی که زیر پای خودم لِه شده!


تظاهر می کنم!

به ان چه نیستم

و ضربه می زنم

به آن چه هستم

شاید در دلم اسمش را بگذارم فداکاری!اینکه بقیه چه گناهی دارند که جور احساست را بکشند حتی اگر مقصر باشند؟!

شاید هم از رها شدن و تنهایی می ترسم

تظاهر می کنم!

جمع می شود دردها و عقده هاو روزی "بوووووووممممم"

روزی که دیگر نتوانم تظاهر کنم!





پ.ن

متظاهر نباشید حتی اگر مجبورید

مدیون خودتان و احساستان نشوید.

از من نصیحت.از شما

هر طور صلاح است


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی سایت myseekerbot Chris دربان گروهای واتس اپ بی تی اس آکادمی رباتیک آبادان kamoohome